این هنرمند دانش‌آموخته تئاتر در آمریکاست که فعالیت بازیگری را در دوران دانشجویی آغاز کرده است. بعد از بازگشت به ایران بیشتر درگیر کار سینما می‌شود و هرچند اغلب تماشاگران او را با بازی در نقش «عبدالله» فیلم «روز واقعه» به یاد دارند، اما فرصت چندانی برای بازی در تئاتر نمی‌یابد تا اینکه ۹ سال پیش با پیشنهاد وسوسه‌انگیز و شوکه‌کننده‌ای از سوی پری صابری برای بازی در نمایش «باغ دلگشا» که نمایشی درباره زندگی و اشعار سعدی است، رو به رو می‌شود و ناگهان خود را روی صحنه تالار وحدت و در نقش سعدی می‌یابد.

حالا که سال‌ها از اجرای این نمایش می‌گذرد، شجاع‌نوری در گفتگو با ایسنا تاکید دارد که باید زبان شعر و ادب مادری‌مان را که امانتی است گرانقدر به سلامت به نسل‌های آینده بسپاریم.

او در آغاز درباره تجربه بازی در نمایش «باغ دلگشا» می‌گوید: «بازیگری را در تئاتر و از دهه ۷۰ در آمریکا آغاز کردم. تحصیلات دانشگاهی‌ام تئاتر است ولی بعد از بازگشت به ایران، سعادت رفتن روی صحنه پیش نیامد تا اینکه خانم پری صابری من را برای بازی در نقش سعدی دعوت کردند. لازم است در اینجا یاد ایشان را گرامی بدارم که این روزها کسالتی دارند و از جامعه دوری گزیده‌اند و هم قدردان فرصتی هستم که به من دادند تا روی صحنه بروم و دیگر بار با عشقم دیداری تازه کنم.»

تا مچ پا خیس شده‌ایم ولی ادعا داریم دریا رفته‌ایم!

اما چگونه پری صابری او را برای بازی در این نمایش دعوت کرد؟ شجاع‌نوری در این زمینه توضیح می‌دهد: «فکر می‌کنم زنده‌یاد ابراهیم اثباتی مرا برای بازی در این نمایش پیشنهاد کرده بود. ایشان در گروه خانم صابری کار موسیقی انجام می‌دادند و آهنگساز این نمایش هم بودند. باید از ایشان نیز یاد کنم که در کار خودش بسیار خوش‌ذوق و توانمند بود و متاسفانه چند سال پیش از میان ما رفتند. به هر حال همیشه آرزو داشتم روی صحنه بروم ولی هرگز نه وقتم اقتضا می‌کرد و نه تا آن زمان فرصتی دست داده بود که در تئاتر به طور جدی کار کنم. وقتی هم خانم صابری پیشنهاد همکاری داد، ابتدا جا خوردم و چند روزی در شوک بودم. اما در نهایت، پیشنهاد را پذیرفتم و ناگهان رفتم روی صحنه تالار وحدت! حال و روزم مانند کسی بود که ناگهان به استخر می‌افتد ولی با حمایت و همراهی دوستان، تجربه خوبی شد که از آن به عنوان موهبتی عظیم و دوست‌داشتنی یاد می‌کنم.

این هنرمند که سال‌هاست به عنوان تهیه‌کننده با ساخت آثار سینمایی متفاوتی همکاری داشته است، در پاسخ به این پرسش که در آثار هنری‌مان چقدر توانسته‌ایم به شخصیت‌های بزرگ فرهنگ ادب کشورمان نزدیک شویم و ضمن معرفی آنان به مردم، آموزه‌های آنان را در زندگی روزمره‌مان را جاری کنیم؟ توضیح می‌دهد: ملتی هستیم که شرایط فرهنگی خاصی داریم و یکی از آنها زبان فارسی است که در طول قرون متمادی تغییر نکرده. یعنی الان به عنوان ایرانی از این موهبت بهره‌مند هستید که می‌توانید کتاب شاعری را که ۷۰۰ سال پیش در ایران می‌زیسته، باز و با او مشورت کنید چون زبانش را متوجه می‌شوید و بدون واسطه می‌توانید از فکر و اندیشه‌اش بهره‌مند شوید در حالیکه دیگر ملت‌ها چنین امتیازی ندارند.

او زبان فارسی را گوهری گرانبها می‌داند و تاکید می‌کند: باید همچنان این گوهر گرانقدر و این باغ زیبا را نگه داریم و به دست نسل‌های آینده برسانیم. اگر بعد از این همه وقت، هنوز ایران و ایرانی، حسی را در دل‌ها زنده می‌کنند، به دلیل زبان فارسی است؛ غنای فرهنگی که از گذشته به ما رسیده و حال باید آن را به آیندگان برسانیم.

این بازیگر ادامه می‌دهد: یکی از عناصر ادبیات ما شعر است و حال که موضوع صحبت‌مان سعدی است، باید یادآوری کنم که شخصیتی بسیار بزرگ، حکیم، زیرک، رند و باهوش بوده که جهان را گشته و زندگی‌اش سرشار از تجربه و دستاوردهای فرهنگی و زیستی است که همه اینها را با سخاوت بسیار در «بوستان» و «گلستان» خود عرضه کرده و ما به راحتی می‌توانیم از آنها استفاده کنیم.

شجاع نوری که به جز بازیگری و تهیه‌کنندگی، در حوزه بین‌الملل نیز صاحب تجربه‌های متعدد است، با اشاره به گستره شهرت شاعران پارسی‌گوی در سراسر جهان می‌افزاید: در پاریس خیابانی به نام سعدی است. ضمن اینکه یکی از روسای جمهوری‌ فرانسه، سعدی نام داشته چراکه پدرش به شاعر بزرگ کشورمان ارادت بسیار داشته و این چنین است که رییس جمهوری فرانسه «ماری فرانسوا سعدی کارنو» نامیده می‌شود. یعنی مردمان دیگر کشورها نیز از سعدی بهره‌مند شده و قدرش را هم می‌دانند. ما چرا چنین نکنیم؟ حال آنکه باید این چشمه زلال را همچنان زلال نگه داریم تا هر کس به اقتضای شرایط خود، دست و رویی در آن صفا بدهد.

تا مچ پا خیس شده‌ایم ولی ادعا داریم دریا رفته‌ایم!

او با ابراز تاسف از کم‌توجهی به آثار بزرگ ادبیات کشورمان اضافه می‌کند: ما خیلی کوتاهی کرده‌ایم و البته یکی از دلایلش این است که این بزرگان را کم می‌شناسیم. زنده‌یاد پدرم همیشه در لا به لای صحبت‌هایش شعر به کار می‌برد و او نیز می‌گفت پدرش شعرهای بسیار می‌دانسته اما گویی هر چه نسل جلوتر آمده، این شناخت کمتر شده و هر چه بیشتر درگیر روزمرگی و اشتغالات روز می‌شویم، از این موهبت‌های با ارزشی که در کنارمان است، غافل‌تر شده‌ایم. شاید یکی از دلایلش این است که با حجم انبوهی از اطلاعاتی که دم دست‌مان است، دیگر کمتر برای امور با ارزش زندگی‌ وقت می‌گذاریم. همچون خوردن غذای فست‌فودی که ما را از لذت خوردن غذاهای خوب پخته شده، محروم می‌کند ولی اگر خواهان بقای کشور و تداوم نسل خود هستیم، باید ریسمان محکم زبان فارسی را بچسبیم. گذشته ما پر از حکما، فلاسفه و اندیشمندانی است که بسیاری از آنان به زبان شعر هم تسلط داشته‌اند و باید از نتیجه زحمات آنان بهره‌مند شویم.

این هنرمند تاکید می‌کند: اگر توانش را داشتم، حتما شعر و ادبیات فارسی را جزو دروس اصلی مدارس قرار می‌دادم یا با انجام یک کار استارتاپی، مشاعره را به یک بازی رایج تبدیل می‌کردم یا برنامه‌های تلویزیونی ترتیب می‌دادم و به کسانی که شعر می‌دانند، جایزه می‌دادم.

شجاع‌نوری در ادامه خاطره‌ای از یکی از دوستانش را نقل می‌کند و می‌گوید: دوستی از سفرش به قونیه خاطره‌ای تعریف می‌کرد که به هنگام گذر از محلی، صاحب مغازه‌ای او را به مغازه‌اش دعوت می‌کند و با چای بسیار خوش طعمی و باقلوا از او پذیرایی می‌کند. آن مرد تسلط چندانی به انگلیسی نداشته و دوستم هم چندان ترکی نمی‌دانسته. با این حال با ادب هر چه تمام‌تر یک نسخه از مثنوی مقابل دوستم می‌گذارد و از او می‌خواهد برایش بخواند. وقتی دوستم شروع به خواندن می‌کند، رده، چشمان آن مرد خیس اشک می‌شود. این اتفاقی است بسیار بزرگ چراکه از زمان آتاترک رابطه ترک‌زبانان با زبان گذشته‌شان قطع شده است. اما می‌بینیم که مردی اهل ترکیه چگونه می‌تواند با مثنوی مولوی ما ارتباط برقرار کند ولی ما این موهبت‌ها دم‌دست‌مان است و به اندازه کافی بهره نمی‌بریم.

شجاع‌نوری در ادامه یکی از تصویرسازی‌های خودش را از شاعران کشورمان تعریف می‌کند: گاه می‌اندیشم اگر روزی یکی از بزرگان شعرمان را مانند سعدی یا مثلا وحشی بافقی ببینیم و او بگوید شنیده‌ام یکی از کتاب‌های مرا در خانه‌ات داری و از این بابت خوشحالم اما بگو چقدر آن را می‌خوانی. احتمالا اگر چنین دیداری رخ بدهد، از شرم، می‌میرم چون ما از بسیاری شاعران بزرگان‌مان در حد چند بیت هم نمی‌دانیم. این دریای عظیم فرهنگ را داریم و شاید تا مچ پای‌مان در آن خیس شده باشد ولی ادعا داریم که دریا رفته‌ایم.

تا مچ پا خیس شده‌ایم ولی ادعا داریم دریا رفته‌ایم!

او با اشاره به اینکه در زبان فارسی، بی‌شمار شاعران بزرگ داریم اضافه می‌کند: چندی پیش دیوان شیخ صفی را ورق می‌زدم و دیدم چه خبر است! از آن سو عطار را داریم یا حکیم فردوسی و تازه اینها نام‌های شناخته‌شده است. آنقدر شاعر داریم که حتی استادان ادبیات باید برای به یاد آوردن نام همه آنان به یادداشت‌هایشان رجوع کنند. در همین دوران معاصر، مثلا همین ملک‌الشعرای بهار، کم آدمی بوده؟ شعرهایی دارد که عضلات پشت سر آدم منقبض می‌شود یا همین شهریار و قیصر امین‌پور و شاعران جدید … هر یک از اینان منظومه‌ای بوده‌اند و حالا ما تخته سنگی هستیم در یکی از کره‌های اطراف که از این منظومه‌های بزرگ غافلیم و مایه شرمساری است اگر چند نسل آینده ما چیزی از این دریای ادب ندانند و اینجا وظیفه بزرگ تاریخی ما مشخص می‌شود؛ از یک سو گذشته‌ای باشکوه به ما رسیده و از سوی دیگر، نسل آینده‌ای که باید این گنج ارزشمند را به آنان بسپاریم و ما در این میان مانند کولبران گیر افتاده‌ایم اما در هر صورت، هر یک از ما در حد توان خود باید تلاش کنیم. منِ نوعی نمی‌توانم همه باغ ادب پارسی را به خانه شما بیاورم ولی می‌توانم عطر یکی از گل‌های آن را به شما برسانم.

۵۷۵۷

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!