کاریش هم نمیتوان کرد. مشتری هم دارد. بههرحال نمیتوان از همه مردم توقع داشت خیلی جدی باشند و بام تا شام به امورات فکری، فلسفی و معنوی بیاندیشند. در همهجای دنیا هم از امور مبتذل بهمعنای سطحی، پیشپا افتاده، دمدستی و تکراری استقبال میشود. البته من با یادآوری مدام به خودم که این کالاهای مبتذل، کالاهایی مصرفی هستند و مردم آنها را مصرف میکنند و خیلی زود به فراموشی میسپرند، دلم را خوش میکنم. بارها و بارها هم نوشتهام و گفتهام که آثار درستودرمان هنری، ادبی و فرهنگی شاید هیچوقت با اقبالعام بهمعنای تودهایاش مواجه نشوند اما فرق این آثار با آثار مبتذل و بهظاهر موفق در گیشه این است که آثار مهم و جدی، عمری بهدرازای تاریخ دارند و این آثار بنجل، عمرشان از عمر صاحب آن آثار نیز بهمراتب کمتر است.
مصداق آنچه گفتهام آنقدر زیاد است که فکر نکنم نیاز به ذکر باشد، اما برای خالی نبودن عریضه، عرض میکنم که فیالمثل امروزه تار استاد بیگچه خوانی شاید بهاندازه یکهزارم (اون درو محکم نبند نرو)، مخاطب نداشته باشد اما چند صباح دیگر کسی نه این ترانه را بهخاطر خواهد سپرد، نه نام خواننده، ترانهسرا و آهنگسازش را. قصد توهین و تخفیف کسی را ندارم اما این آثار، آثاری مصرفی هستند و جایگاهشان مشخص و معین. مشکل آنجایی پیش میآید که کسی شأن و مرتبه این تولیدات پیشپا افتاده و مصرفی را نداند و بخواهد آنها را همسنگ هنر جدی فرض کند. تا اینجایش هم شاید مشکلی نباشد، مشکل اساسی آنجایی بروز میکند که کسانی پیدا شوند و بخواهند با الفاظ ادیبانه و روشنفکرانه چنین تولیداتی را مهم و قابلتأمل جا بزنند. باز تا اینجایش هم قابلتحمل است اما وقتی مدعیان ادب و فرهنگ، طلبکار هم میشوند بابت اینکه من و شما حاضر نمیشویم آن آثار مبتذل را ستایش کنیم، دیگر خیلی زور دارد.
شما میتوانید مبتذل باشید و در خلوت خودتان و دوستانتان به ابتذال خود فخر بفروشید، اما اینکه دیگران را بابت اینکه حاضر نیستند مثل شما به این ابتذال تن دهند، مورد شماتت قرار میدهید، دیگر خیلی جایتعجب دارد. قبلترها یادم میآید که اگر اهل فکری، سلیقهای نازل داشت، سعی میکرد آن را پنهان کند. یا اگر هم آن را پنهان نمیکرد، سعی داشت توجیهی برای آن بتراشد. گاهی هم بهدنبال عوامل و دلایل آن کجسلیقگی میگشت تا آن را برطرف کند. فیالمثل اگر نویسنده ممتازی بود و در حوزه خودش آدمی سختگیر و سختپسند، اما گوش موسیقایی تربیتشدهای نداشت و هر اثر مبتذلی را بهنام موسیقی میپسندید، بهدنبال کسی میگشت تا مشکلش را با او درمیان بگذارد و سعی میکرد تا موسیقی را بهتر بفهمد.
این روزها البته بخت از روشنفکران برگشته و آنها نهتنها بابت گذشته سیاسیشان باید توسط مبتذلها تنبیه شوند، بلکه باید به روشنفکران زرد طلبکار هم پاسخ دهند که چرا فلان آثار سینمایی را با عنوان فیلمفارسی نکوهش کردهاند و در عوض از یک سینمای عبوس و حوصلهسربر دفاع کردهاند. طرف بعد از نزاع خانمها شهناز تهرانی و لیلی گلستان صراحتا نوشته است؛ مرا ببخشید خانم تهرانی! من از اولش هم طرفدار شما بودم و در خلوتم صدهابار فیلمهایتان را دیدهام اما از ترس این روشنفکران فلان فلانشده، هیچوقت رویم نشده بود آن را اعلام کنم، اما حالا با افتخار میگویم شما هنرمند بزرگی هستید و… الخ.
اینکه عدهای سلیقهشان چیزی باشد که امثال من آن را نپسندند به حکم: «متاع کفر و دین، بیمشتری نیست»، هیچ ایرادی ندارد اما اینکه کسانی از سلیقه نازلشان دفاع کنند، سلیقه آدمحسابیها را تحقیر کنند، بالاتر از آن به آنها حمله کنند که امثال شماها مانع گسترش ابتذال شدهاید و اگر شما نبودید الان باید همه مردم فیلمفارسی میدیدند، موسیقی خالتوری گوش میکردند، کتابهای مثبت هیجده میخواندند و… الخ، خیلی حرف است. اصلا نشان از یک بیماری جدی دارد. یک بیماری جدی که اندکاندک دارد فراگیر هم میشود. کتابخوانی شاید بهخودیخود فضیلت نباشد اما رذیلت هم نیست. کم ندیده بودم آدمهای لمپن و بیارزشی را که فقط بهدنبال خور و خواب و خشم و شهوت بودند و هر چیز دیگری را بیرون از این دایره مسخره میکردند. اما ندیده بودم طرف ادعای دانشمندیاش هم بشود و خیر سرش خودش را منتقد و سخنسنج حوزه ادبیات هم بداند اما سینمای موج نو و موسیقی اصیل را مسخره کند و در ستایش ابتذال قلم بزند. جالبتر از او کسانی هستند که چنین موجوداتی را بهعنوان شجاعان عرصه قلم و هنر تشویق و ستایش میکنند. خدا آخر و عاقبت همه ما را ختمبهخیر کناد!
۵۷۵۷