مهسا بهادری: کتاب مجموعه داستان «پیانیستی در آمریکا مرده است» اثر محمدصادق افشاری که توسط نشر مهر و دل وارد بازار نشر شد. این کتاب مجموعهای از داستان کوتاه است که با روایتی رئال از زندگی افراد جامعه، خواننده را با خود همراه میکند. در چهار داستان این کتاب نویسنده با شرح زندگی افراد نابینا جهان را با نگاه متفاوت و واقعبینانه به تصویر میکشد و عشق، دوستی، خانواده و … را با خلاقیت و ایدهپردازی های جذاب بیان میکند. گفتوگویی داشتیم با محمدصادق افشاری به بهانه این کتاب در خصوص حوزه نویسندگی و داستان کوتاه که در ادامه آن را میخوانید:
با تولد «پیانیستی در آمریکا مرده است» شروع کنیم، موضوع داستانها و ایده اولیه این کتاب چگونه شکل گرفت؟
میل به داستان نویس بودن از دانشگاه و با حضور در کلاسهای استاد مهدی ربی اتفاق افتاد. در آن زمان خیلی دغدغه داستاننویسی را نداشتم و فضای دیگری را برای آینده خودم متصور بودم، اما زمانی که وارد کلاس درس شدم و داستاننویسی را پاس کردم، با شرکت در کارگاه داستاننویسی مهدی ربی، وارد جهان داستان شدم و شروع به کشف آن کردم. ایده این کتاب از همان زمان شکل گرفت. مجموعه داستانهای موجود در این کتاب حاصل روزهایی است که در کارگاه مینوشتیم و بازنویسی میکردیم. از ابتدا میدانستیم که برای نویسنده شدن باید کتاب چاپ کرد و از آن روز داستاننویسی برای من جدی شد و تصمیم گرفتم برای چاپ آن اقدام کنم.
از فضای داستانها هم بگویید، اینکه آیا خط ربطی بین آنها وجود دارد؟
«پیانیستی در آمریکا مرده است» یک مجموعه داستان است که هر داستان حدود چهار الی شش هزار کلمه است. هرکدام از داستانها به فراخور احوال خود ویژگیهایی دارند. موضوع اصلی آنها دغدغه آدمها و مسائلی است که با آن روبهرو میشوند. در چهار داستان این کتاب شخصیتهای اصلی ما نابینا هستند اما مسئله آنها ندیدن نیست بلکه روایت یک زندگی متفاوت است، یعنی هدف از آن داستان بیان یک مسئله مشترک مثل: عشق، مسافرت، خانواده، دوستی، ملال و …با سایر افراد است اما با دید و تجربهای متفاوت.
این کتاب اثر چندم شما است؟
به شکل مستقل اولین اثر بنده است اما پیش از این، سه مجموعه داستان متفاوت به اسم «روشن ونقطه»، «شب» و «آخرینبار» به شکل تک داستان از من چاپ شده است.
نابینا بودن در نوشتن و شکل دادن دنیای داستانهایتان چه تأثیری داشته؟ چقدر میتوان به عنوان منبع الهام به آن نگاه کرد؟
همه ما تلاش میکنیم که نویسنده باشیم. یعنی در راه نویسنده شدن هستیم و این مسیری نیست که بگویم به انتها رسیدیم و تجربه جدیدی باقی نمانده. نمیتوانم بگویم که نابینا بودن ربطی به نوشتن من دارد، مانع یا عامل حرکتی برای من بوده. نابینا بودن یک ویژگی است که در ادبیات و تجربه داستاننویسی من تفاوت ایجاد نکرد، اما در شکل نگاه من به دنیا تأثیرگذار بوده. من سعی میکنم کمتر از تصاویر بنویسم و کمتر سراغ موضوعاتی بروم که ایده اصلی آن رنگهای آسمان و طبیعت باشد، سعیم بیشتر این است که جنبههای جدیدتری از زندگی را انعکاس دهم یا موضوعات مشترک را با نگاهی نو و متفاوت بیان کنم، زوایایی که شاید دیگران خیلی به آن دقت نداشته باشند.
بیشتر بخوانید:
رشیدپور و گلزار شوالیههای نجات دهنده صداوسیما؟/ تلویزیون چقدر مخاطب دارد؟
کیوان ساکت: به سهپایه «سازم» مجوز دادند اما به «تارم» نه/ تحمیل سکوت، به ساز کیوان ساکت
ساترا؛ مجوزهایی که صادر میشود، مجوزهایی که صادر نمیشود/ برخوردهای دوگانه ساترا با پلتفرمها
حتی وسط باز خوبی هم نیستی آقا عزت! / مردم شجریان و بیضایی گفتنت را باور نمیکنند
دغدغه شما در نویسندگی چیست؟
بیشترین دغدغه من در نویسندگی، بیان داستانهای دور از تکلف و پیچیدگی است. داستانهای آسان و قصهگون را بیشتر میپسندم آنهایی که باعث میشوند خوانندگان بتوانند فارغ از هرچیزی چند صفحه قصه خوب بخوانند. همچنین ایدهمند بودن داستانها همیشه نکته مهمی بوده. صرفاً نوشتن یک داستان کوتاه برای من ارزشمند و لذتبخش نیست. همواره تلاشم این بوده که قصه بگویم و از گفتن آن نترسم زیرا جزئیات جهان و درگیری و دغدغههای روزمره انسان برایم مهم بوده و هست.
ژانر مورد علاقه شما چیست و چه سبک کتابهایی را بیشتر میخوانید؟
من بیشتر داستانهای رئالیستی آمریکای شمالی را میپسندم، خیلی نمیتوانم با فضاهای سورئال ارتباط برقرار کنم. ذهن فانتزی و تخیل محوری ندارم و همیشه حتی در کودکی منطق جهان برایم مهم بوده و آن را دنبال میکردم. ادبیات هم برای من همینطور است به همین دلیل علاقهی بسیاری به داستانهای کوتاه آمریکای شمالی دارم.
آیا ایدهای در ذهن دارید که هنوز به آن نپرداخته باشید؟ یا اثری که آماده چاپ باشد؟
بله، ایدههایی هستند که من گاهی به آنها فکر میکنم. زمانهایی میرسد که با خود میگویم هنوز زور و توان نوشتن این داستان را نداری و نیازمند تجربه، تمرین و حتی شاید پیری بیشتری هستی. در حال حاضر دو، سه داستان کوتاه آماده چاپ دارم که امیدوارم در سال آینده منتشر شوند.
به نظر شما بستر مناسبی برای کتابخوانی نابینایان فراهم شده؟ و اصلاً این فضا کافی و مناسب است؟
کتابهای صوتی بخشی از این فضا هستند و بخش عمده مطالعاتی را کتابهای الکترونیک موجود در طاقچه، کتابراه، فیدیبو و… شکل میدهند که با نرمافزارهای صفحهخوانی روی تمام دستگاههای هوشمند خوانده میشود و عمدهترین منابع برای این روزها همین کتابهای الکترونیکاند.
درحال حاضر شرایط بهتری نسبت به سالهای قبل فراهم شده است. برای مثال؛ در سال ۱۳۹۲ که وارد دانشگاه شدم، منبع نداشتم و دوستانم در مسیر رفت و برگشت کتاب ها را برای من میخواندند و ضبط میکردند. اما خوشبختانه چند سالی است در این حوزه با تحولی رو به رو شدهایم که مهمترین آنها همان نرمافزار هایی مثل طاقچه و فیدیبو هستند. از زمانی که این پلتفرمها توانستند به خوبی کار کنند و کتابهای به روز را در اختیار مخاطبان بگذارند شرایط خیلی بهتر شد و دوستان توانستند به راحتی به منابع دسترسی پیدا کنند. تولید کتابهای صوتی هم حرکت مؤثری بود که به عنوان یک مدیای جدید معرفی شد و برای همه افراد جامعه نه فقط قشر خاص و نابینا اهمیت پیدا کرد. با این همه ما با شرایط ایدهآل فاصله بسیاری داریم، شرایطی که به واسطه آن بتوانیم هر کتاب و منبعی را به دست آورده و مطالعه کنیم.
۲۴۵۲۵