هر یک از ضرب‌المثل شیرین و پندآموز فارسی، حکایت و داستانی دارد که شنیدن آن به جذابیت مثل می افزاید و ماندگاری آن در ذهن شنونده یا خواننده را دوچندان می کند. اما بشنوید داستان ضرب المثل« آش نخورده و دهان سوخته» را که بسی جذاب و شیرین است.

آش نخورده و دهان سوخته

مرد پارچه‌فروشی در شهر مغازه داشت. شاگردی هم داشت که پسری مودب اما خجالتی بود. روزی پارچه‌فروش مریض شد و نتوانست به حجره‌اش برود. شاگرد او درِ حجره را باز و جلوی در را با آب و جارو تمیز کرد اما هر قدر منتظر ماند خبری از تاجر نشد. قبل از ظهر خبر رسید تاجر مریض شده است و او باید به سراغ دکتر برود. شاگرد در حجره را بست و رفت دارو خرید و موقعی که به خانه برگشت دیگر نزدیک ظهر بود. شاگرد قصد داشت دارو را تحویل بدهد و برگردد اما همسر تاجر به او خیلی اصرار کرد که برای ناهار بماند و همراهشان غذا بخورد. غذایی که همسر تاجر برای ناهار درست کرده بود، آش بود. همسر تاجر سفره را پهن کرد و روی سفره، کاسه‌های آش را گذاشت. تاجر برای شستن دست‌هایش به حیاط رفت و همسر تاجر هم به آشپزخانه رفت تا قاشق‌ها را برای خوردن آش بیاورد. شاگرد که خجالتی بود، با خودش فکر کرد بهانه‌ای بیاورد و برای خوردن ناهار نزد تاجر و همسرش نباشد و بگوید دندانش درد می‌کند. برای همین، دستش را روی دهانش گذاشت. موقعی که تاجر به اتاق برگشت و شاگردش را دید که دستش را روی دهانش گذاشته است به او گفت:«دهانت را سوزاندی؟ چرا در خوردن اینقدر عجله کردی، باید صبر می‌کردی تا آش سرد شود و بعد آن را می‌خوردی.» در این موقع همسر تاجر هم وارد اتاق شد و قاشق‌ها را آورد. به تاجر گفت: «چه می‌گویی تو؟‌آش نخورده و دهان سوخته؟ من تازه قاشق‌ها را آورده‌ام.»

۲۲۰۵۷

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!