داستان دموکراسی یا دموقراضه در زمانهای دور و در کشوری نامعلوم میگذرد. راوی داستان، ظاهراً پژوهشگری تاریخی است که با کشف و سندخوانی خود، ماجرا را برای خواننده روایت میکند. مطابق این تحقیق، در سالیانی دور، پادشاهی که در آستانه مرگ قرار دارد وصیت میکند هر ۲۵ فرزند او در مقاطع ۲ ساله بهترتیب پس از مرگ او بر تخت شاهی بنشینند، اما نه به ترتیب سن بلکه به رأی مردم. هر یک از فرزندان در دوره سلطنت خود ظلمهای فراوانی به مردم میکنند و مردم هر بار، رنجیده از یکی به دیگری پناه میبرند اما صورت مسأله تغییر نمیکند. سرانجام تصمیم میگیرند بیمارترین، زشتترین و نادانترین آنان را انتخاب کنند تا دمی بیاسایند. نام فرزندان شاه همگی پیشوند «دمو» دارد و این آخری «دموکافیه» نام دارد که در زبان مردم شهر به «دمو قراضه» شهرت یافته است. او پس از استقرار، با اتکا به هوش شیطانی و روان پرعقده خود، تیم و حلقه خاصی را سامان میدهد و قوانین طلایی خود را به کار میبندد و ترکیبی از ظلم و عوامفریبی را میسازد. شتاب او در تخریب مملکت که با ادعای خدمت صورت میگیرد عملاً بیشترین کمک را به دشمن میکند، هرچند در آخر داستان معلوم میشود او واقعاً عامل بیگانه بوده و سرانجام نیز به آنان پناه میبرد و کشور را تسلیم دشمن میکند.
روی جلد کتاب آینه زار نوشته: چند تابلوی نمایشی برای دیدن یا خواندن یا اجرا، چه فرقی میکند؟ و همین چند کلمه به ما میفهماند که با اثری طنز مواجهیم. آئینهزار، آئینههایی است که نویسنده پیش روی ما گرفته – البته با ذرهبین نقادانهاش – و کجیها و ناراستیهای اجتماع ما و روابط ما را نشانمان میدهد. قالب اثر نمایشنامه است با نوعی از روایت داستانی. یعنی سختخوانی نمایشنامه را ندارد و پهلو به داستان میزند. شاید فیلمی چند اپیزوده که درست کنار ما و هر روز ما ساخته شده. نقد طنز آلود به سیاست، فوتبال، طبابت، قضاوت، آموزش، ازدواج و… بزرگنمایی اشتباهات آمیخته با این اتفاقات. کوتاهی هر تابلو خوانش را روان و طنزش را بیشتر میکند.
۵۷۵۷