جنازه پدری که با سیل از خاک بیرون می‌زند، آغاز یک روایت است

مرجان صادقی: سخت‌پوست با «بازگشت» شروع می‌شود. بازگشت تصادفی پدری مُرده از زیرخاک با بارانی سیل‌آسا؛ ورود به زندگی راویِ سخت‌پوست به‌عنوان کوچک‌ترین عضو خانواده‌ی چهارنفره با بازگشت است. داوود پدر خانواده ده روز پیش مُرده و در شیب قبرستانی در رامسر دفن شده است. باران شدید، او و چند مرده‌ی دیگر را از زیرخاک بیرون کشیده. نویسنده شکنندگی دراماتیک رابطه‌ی پدر و فرزندی را از گشایش رمان و در مواجهه فرزندان با نعش پدر به نمایش درمی‌آورد. سخت‌پوست با خروج از الگوی همیشگی سوگواری در مرگ پدر، رابطه‌ی بی‌تناسبی را در مقام یک بافتار و در فضایی تنش‌زا، رقابتی و پر شاخه از ارجاع‌هایی به گذشته‌ی پر شکست داوود، پدر خانواده، شکل می‌دهد. پدر خانواده در مظان اتهام است. پسرانش او را مردی شکست‌خورده و بدون برنامه، الله‌بختکی و چسبیده به مسافرها می‌بینند. «یکی‌شان دوید طرف درخت. مأمورها را زد کنار و از نوار زرد خودش را سُر داد پایین. دست انداخت زیر یکی از جنازه‌ها و از زیرخاک کشیدش بیرون. موبایلم پشت هم زنگ می‌خورد. امین بود. تا جواب دادم گفت: «رفتی پیش داوود؟»...گفتم نیاید. بماند همان‌جا تا تکلیف سقف و وس.. ... ادامه مطلب